سالها «دا» جای خود را او به مامان داده است
«گیوههای مَلکی» دیگر ز مُد افتاده است
آجی ترکی بیامد رخت بربسته «دَدو»
چین «تُنبون قِرانی» را به دامن داده است
آن داداش مخملی پشت «گَگوها» را فکند
جای «تُنبون فراخ» شلوار لی آماده است!
هیچ کس دیگر نمیگیرد نشانی از «کِچی»
جای «میناهای رنگی» روسریها ساده است
«تاته» را دیگر نشانی نیست اندر ویر ما
«شال و چوقا» گوییا دیگر ز تن آزاده است
بوی نان دیگر نمیآید ز «دالونِ بُتی»
«برچِ برچای لَچَک» افسانه شهزاده است
«دالوی» شیرینسخن رخساره اندر گِل نهاد
«جووۀ مخمل» نشانش را به مانتو داده است!
در میان «حالو و خُرزا» عجب جنگی گرفت
«شوکُلَه» آرام از روی سران افتاده است
«بو» شده بابا و بازارش بسی رونق گرفت
تار و پود این «شَذه» گویی اجانبزاده است
«میره» شد آقا و «زینه» گشت خانم خانما!
پاره شد «ناوَنده»، زر بر گردن دلداده است
«زون» ما افسانهای گشت و خیالی ای حساب
با «پَروی» این و آن یک نو لباسی زاده است
نظرات شما عزیزان: